سه تا دایی بهتله که..
توضیح: از اونحاییکه هنوز پروانه نمیرسه وبلاگ رو خودش بهروز کنه تلفنی بهم گفت توی این پستش چی بنویسم و حالا منم اینا رو از قول پروانه نوشتم.
مانی اصولاً دوست نداره کسی ماچش کنه (البته غیر از من! نويسنده!). بقیه هم وقتی میخوان ماچش کنن باهاش معامله میکنن. مثلاً میگن اکه میخوای فلان چیزو بهت بدم یا اینکه فلامن کارو واست انجام بدم باید یه ماچ بدی. خلاصه اینکه مانی هم نگاه میکنه میبینه میارزه یا نه! چند وقت پیش دایی مسعودش بهش میگه: "مانی اگه میخوای فلان چیزو بهت بدم یه ماچ باید بدی". مانی هم در کمال خونسردی میگه: "نه نیمیدم". دایی مسعود که کم آورده بود میگه: "اما مانی من داییتم!" مانی هم انگشتاشو به علامت عدد دو میگیره و میگه: "اما من دو تایی دیگه هم دالم... خوب من دایی مجید و دایی ممدم دالم که!" تا چند روز بعد که دایی مسعود داشت سیب زمینی سرخ میکرد! مانی هم که (بدتر از خود من - نويسنده) عاشق سیبزمینی سرخ کرده! میاد تو آشپزخونه و به دایی مسعودش می گه: "دایی مسعوووووددد ... به من سیبزمنی میدییییی؟" دایی مسعودم که هنور تیکهی چند روز پيش مانی تو گلوش گیر کرده بوده میگه: "اما تو که گفتی دو تا دایی دیگه داری!" مانی هم که ظاهراً تو مخمصه گیر کرده بود خودشو از تک و تا نمیندازه و در حالی که نقلی میخنده انگشتاشو به علامت عدد سه بالا میاره و میگه: "شوخی کلدم باباجون........ ۳ تا دایی بهتله از ۲ تا دایی که... " خلاصه قرتی خان به هدفش میرسه!
از اینجا به بعدشو خودم (بهنام) میگم:
خیلی جالبه که بچه ها چیزی به اسم رودربایستی که یکی از بزرگترین معضلات اخلاقی ما بزرگتراست ندارن. اگه یه جیزی به نفعشون باشه میرن سراغش وگرنه تو رودربایستی هیچکس قرار نمیگیرن. همینم باعث خلوص نیت کاراشون میشه. کاش همه می تونستیم بعضی از خصلتهای بچگیمون رو حفظ کنیم. من موندم مفهوم شوخی چطوری و طی چه روندی تو ذهن این شازدهی مو فلفلی شکل گرفته!
سلام مانی کوچولو من تصميم گلفتم که از اين به بعد بيام بلات کامنت بزالم. خوش به حالت مانی تو ۳ تا دائی دالی ولي من اصلا دائی ندالممن اينقدل دائی دوست دالم. اميدوالم هل جا هستی شاد باشی و به همه آلزوهای قشنگت بلسی. من انالو خيلی دوست دالم هل وقت اومدم بلات از اينا می زالم یه عالمه